سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

 

ای پیش پرواز کبوترهای زخمی

بابای مفقودالاثر، بابای زخمی


دور از تو سهم دختر از این هفته هم پر
پس کی؟ کی از حال و هوای خانه غم پر؟

تا یاد دارم برگی از تاریخ بودی
یک قاب چوبی روی دست میخ بودی

توی کتابم هر چه بابا آب می داد
مادر نشانم عکس توی قاب می داد

اینجا کنار قاب عکست جان سپردم
از بس که از این هفته ها سرکوفت خوردم

من بیست سالم شد هنوزم توی قابی ؟!
خوب یک تکانی لااقل مرد حسابی!

یک بار هم از گیرودار قاب رد شو
از توی سیم خاردار قاب رد شو

برگرد تنها یک بغل بابای من باش
ها ! یک بغل برگرد تنها جای من باش

شاید تو هم شرمنده ی یک مشت خاکی
جا مانده ای در ماجرای بی پلاکی

عیبی ندارد خاک هم باشی قبول است
یک چفیه و یک ساک هم باشی قبول است

ای دست هایت آرزوی دست هایم
ناز و ادایم مانده روی دستهایم

تنها تلاشش انتظار است و سکوت است
پروانه ای که توی تار عنکبوت است

امشب عروسی می کنم جای تو خالی
پای قباله جای امضای تو خالی

ای عکس هایت روی زخم دل نمک پاش
یک بار هم بابای معلوم الاثر باش...

عظیم زارع

 

و بیست سال گذشت و نخواستی باشی

و بیست سال شده زیر دست ناپدری...

که بیست سال تمام است توی زندگی ام

اثر گذاشته ای و هنوز بی اثری...



زمان گذشت، ولی قول داده بود به ما

که از ادامه ی این داستان سکوت کند

زمان گذشت و فقط دلخوشیم ما به همین

که یک دقیقه برایت جهان سکوت کند



مگر چقدر می ارزد دل شکسته ی من؟

بیا که سهمیه ات را نخواستم، برگرد

کسی کنار من اینجا قدم زد و آمد

کسی که جای تو را از تو پر نخواهد کرد



خودت بفهم چرا باز هرشبم تلخ است

که اشک هام به من می چشد نبودت را

و اشک آمد و آمد دوباره آهسته

به گونه و به رخم می کشد نبودت را



بیا بگو که چگونه؟ بگو چطور؟ چرا؟

بیا و از عطش و از شقیقه صحبت کن

فقط بخاطر تنهاییم بیا با من

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/12/14ساعت 11:53 صبح توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak